محل تبلیغات شما



سراغ دل را از خودم می گیرم

بیدل و نالان دنبال خودم می گردم.

ای عشق ناپیدا

وای که بی تو مرا چه شده.

شبان و روزان همهمه ای است در من.

هیاهوی سکوتم را دوایی نیست.

ای فترت عشق.

کی سر از عدم بر میداری.

کی بر من جاری می شوی.

تا کی در ظلمت کوری بمانم.

تا چند در این قحطی بی تو سر به انجام رسانم.

و تو ای دانای شاهد.

صبر از من گرفتی و عجزم را هویدا کردی.

بر صور(شیپور) تن و غلغله دل، کی میدمی.

بیا و سخت مرا در بر گیر.

که این بیقراری را قراری باید.

بیا و دیوانه ترم کن.

بیا و بیگانه از خودم کن .

ای تو موعود سال های انتظارم.

بیا که دجال ها در دوری ات ادعای خودی ها کرده اند.

ای موعودم.

دیگر مرا شناخت دجال ها نیست.

بیا و خود را نمایان کن.


مهربانویم.

ای قرار روزهای بی قراری ام.

ای نشاط شب های سکوتم.

و تو ای دلدارم.

.دلدار نازنینی که نگاهت آسایش و آرامش دل است.

مهربانویم.

بعد از سال ها انتظار

اولین دیدارمان رخ داد.

از برای دیدارمان .

هر دو سرشار نگاه آمدیم.

با جان و چشم های لبریز آمدیم.

تو با آن چشمان جادویت.

.با آن سلاح نگاهت.

و من با شوری پرشرر.

چو بیدلی سراسیمه.

با هزاران دل.

دوان سوی هم آمدیم.

چشم در چشم و دل در دل.

فارغ از دنیا و ما فیها.

زمان را سپری کردیم.

گویی سحر چشمانت چنان افسونم کرد.

که از یادها رفت که زبان را به حرف آورم.

کلام را با کلماتم برقص آورم.

اما مگر جادوی نگاهت امانم داد.

فریادها از آن دیدگان طنازت.

که چه بی پروا.

و چه بی هیاهو ید اختیارم را.

ای نازنین حادثه زندگی ام.

چه بی گدار در عشقت دل به دریا زدم.

و چه وسیع بود زیبایی ات .

و چه بی اندازه بود دوست داشتنت.  

که گذر روزها یادم اندازد عاشقت شدم.

ای ناب ترین حادثه حیاتم.

دوستت دارم.

بسان همان اولین لحظه دیدارمان.

استوار، ثابت و جزیل

دوستت دارم.

تبریز/ 30 خرداد 98

 

 


سکوت چشمانت

هیاهوی پرخروشی است

هیاهویی که در دلم غوغا برپا کرده است.

س دست هایت

لرزه بر اندامم انداخته.

و ترنم دل نواز حرف هایت

شکوفه های عشق را در قلبم بارور ساخته.

انار دلم از دست این عشق ترک خورده

و دانه های محبتش

در سفره جانم ریخته.

به انتظار توست

ای مایده الهی

ای هدیه خدایی

تو آن موسم طربناکی که نوازش مهرت

جان و روانم را زنده کرده

ای آب حیاتم

ای جان جهانم

و تو آن موعود منی در این دنیا.

ای منتظرم

بیا و جان ها را از شراب وصلت بنوشان.

انتظارت سالهاست در دل نشسته

و قایق دیدگانم سواره آن.

بیا و وصل چشمانت را بر من ارزانی دار.


یا هو.

در هیاهوی سکوت چشمانت به نظاره نشسته ام.

نظاره ی سال هایی که به انتظارت بودم.

انتظار دیدار.

دیدار یار.

آری این چنین بود که در چشمانت نگریستم.

شاید دادِ روزهای رفته را از آن سیه چشمان مست بی پروایت بستانم.

و چه زیباست.

چه زیباست آن دریای متلاطم دیدگانت.

دیدگانت دیوانه وار طوفان به پا کرده در دلم.

طوفان شور و شوق در امواج درونم متلاشی است.

بیا.

بیا . و گذشته و آینده ام را در ناز چشمانت ساری کن.

بیا و دریاب این حال بی حالم را.

چه سال ها که برایت نوشتم .

بی آنکه که بدانم کیستی  .

تصویر ذهنی و مخدوشم تو را ترسیم کرد تا از تو بنویسم.

چه ماه ها که برای رسیدن به تو، همه جا سفر کردم.

بی آنکه بدانم کجایی و من کجایم.

اما برای رسیدن به تو دویدم. رفتم.گشتم.

چه روزها که دل و جان را به آتش زدم.

تا به نیستان تو برسم.

وقتی آتش چشمان تو را دیدم.

دل به این آتش و نیستان زدم.

تا پروانه وار در شمع حضورت بسوزم.

طواف چشمانت در این شب های قدر چه دلنشین است.

آری این شب قدر.

تازه براتم داده اند .

طواف دیدگانت. سوختن در هوایت. ناز چشمانت.

و احیای من در این لیالی .

چشمان توست. احیای قدر . قدری که باید سوخت و ساخت.

و این است تفسیر.

لیله القدر خیر من الف شهر.

و آن چشمان تو بود که بر من ارزانی داشت.

پس چشمانت را از من مگیر که این ارزانی من است در این لیالی.

طواف و احیایش بر من واجب.

یا من یعطی الکثیر بالقلیل.

یا حی و یا حی.

بر این حقیر ببخشای و اندیشه ام را از وساوس بر حذر دار.

و ارزانی دار هر چه را که بر من در این قدر تقدیر کرده ای.

قدر من چشمان توست.

پس چشمانت را تقدیرم کن.

ای سالهای از دست رفته.

الهی الهی الهی.

شب نوزدهم رمضان / جمعه سوم خرداد 1398

 

 


یادت همیشه با من است

چه در سفر باشم

چه در تنهایی ترین لحظات.

باور داری ای زیباترین هستی ام.

 ای زیباترین آرزویم.

آنگاه که از زمین و زمان دور می شوم

آنگاه که بر فراز شهرهای غربت.

. سوار بر پرنده آهنین

از قلب های سنگی فاصله می گیرم

باز تو در دل جای داری

با خود فکر میکنم که این چگونه است

چگونه است که یادت مرا تنها نمی گذارد

چگونه است که این چموش گستاخ

مرا راحت نمیگذارد.

راستی خاطرم در خاطرت هنوز هم زیادی می کند

هنوز این زیاده خواهی های دلم آزارت می دهد

آه و فریاد از این دل

این سرکش دلی که یادها را بر باد داد.

و چه بی ذوق نگاری که انگاره هایم را نگاهی نکرد.

ای دل .

خموش باش.

ای دل حزین.

خموش باش که ویرانی سزای جسارت توست.

خموش باش که سوسوی این فانوس ناقوس

 نه در قاموس تو گنجد  نه او.

. این است سزای کسی که با لنگان اسب خویش در سراب عشق جولان دهد.

 نیاوران / تهران/ دی 97

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها